محمد حداد، زابلی است، اما به قول خودش از وقتی چشم باز کرده، در مشهد بوده است، در محله قلعهساختمان. کارگاه دوتارسازی او همیشه خدا، زیر تلی از تراشههای چوب گم است؛ زیرانبوهی از کاسههای دوتار. یک دوتار کندهکاری نگینشده هم به دیوار آویزان است که نشانه هنرنمایی اوست.
استاد حداد، سرشناسترین دوتارساز مشهدی است. بسیاری از دوتارسازهای دیگر افتخار میکنند که شاگرد او بودهاند. او دوتارسازی را از یک هنردستی به یک صنعت نزدیک کرده است. استاد حداد ابزارهای مختلفی ساخته که بهکمک آنها میتواند خیلی زود ازدل یک کُنده سنگین درخت توت، یک کاسه خوشتراش دوتار بیرون بیاورد. استاد محمد حداد، جدا از پرحوصلگی و خوشصحبتی، به گفته خودش پدر16 فرزند هم هست؛سطرهای بعدی نتیجه گفتوگوی ما با اوست.
سال1340. می دانم که در زابل به دنیا آمده ام، اما چشم که باز کردم، در همین مشهد بودم. پدر و مادرم هم نیستند که بپرسم چطور از زابل به مشهد آمده ایم. البته اصالت ما بیرجندی است. پدر و مادرم دخترعمو و پسرعمو بودند. بابابزرگ من در زابل بوده است و برادرش در بیرجند. من هم که نوه آن ها باشم، در مشهد بزرگ شدم. الان ما، دویست سیصد خانه، فامیل در بیرجند داریم و دویست سیصدتا هم در زابل.
بله، خدا را شکر. خود من 16فرزند دارم.
بله. البته داستان دارد. 11تا بچه های خودم هستند؛ شش تا از زن بزرگم، پنج تا از زن دومم. دوتا هم پسرهای عمویم هستند. عمویم عمرش را داد به شما و خانمش عروس شد. گفتند این بچه ها را چه کار کنیم. گفتم بدهید به من که همراه بچه های خودم بزرگ کنم.
از آن طرف، پدرم را که تنها بود، این سال های آخر عمری، دامادش کردیم. عمر پدرم هم به دنیا نبود. دوتا دختر هم از او ماند که من جمعشان کردم. یکی شان یک ساله بود و یکی دوساله. من دوتا خانم دارم. گفتم اگر هرکس این بچه ها را با بچه های خودش دو بداند(فرق بگذارد)، نان خانه من را نمی خورد.
این طوری شد که 16تا پسر و دختر را بزرگ کردم؛ آن هم با همین پول دوتارسازی. خدا می داند همان طورکه بچه های خودم را عروس و داماد کردم، برای آن ها هم عروسی گرفتم
یک بچه هم از خدابیامرز خُسُر(پدرخانم) بزرگم بود. مرد خوبی بود. او هم مثل خودم دوتا زن داشت. صحیح و سالم هم بود. گفت: داماد! اگر کاری شدم، تو این بچه ام را بزرگ کن. به زنم گفتم که پدرش این طوری گفته است. گفت: مرد! ما که داریم چند بچه صغیر(یتیم) را بزرگ می کنیم، او هم کنار آن ها. این پسر هم سه چهارساله بود که خُسُرم به رحمت خدا رفت.
او را هم ما بزرگ کردیم. این طوری شد که 16تا پسر و دختر را بزرگ کردم؛ آن هم با همین پول دوتارسازی. خدا می داند همان طورکه بچه های خودم را عروس و داماد کردم، برای آن ها هم عروسی گرفتم. یعنی خود بچه ها نمی دانستند که صغیر هستند. وقتی می رفتند مدرسه، می آمدند و می پرسیدند: چرا فامیل ما فرق می کند؟ می گفتم: بابا! چون شماها زیاد بودید و شناسنامه من جا نداشت، اسم شما را در شناسنامه های دیگر نوشته اند (می خندد).
خدا را شکر می کنم که هرطوری بود، همه را به سرکلاه کردم (به سروسامان رساندم). یکی دیگر مانده که او هم توی عقد است.
این ها از لطف خدا و ائمه(ع) است. من پارسال کرونا گرفتم، امام رضا(ع) شفایم داد. چندسال پیش با موتور تصادف کردم، کف پایم با پنجه از کنار قوزک قطع شد. بردند بیمارستان و دوختند. آقا امام حسین(ع) شفایم داد. همین حالا با همان پا، می توانم با شما مسابقه بدهم. حالا هرسال محرم همین جا دیگ می زنیم.
کارم خراطی بود. رفیقی دارم که اسمش علی است. بیست متری طلاب می نشیند. گفت: آقای حداد! می توانی دوتار درست کنی؟ من تا آن موقع دستم به دوتار نخورده بود. دوتار را از دور دیده بودم. گفتم: این که کاری ندارد؛ روزی چهارپنج تا درست می کنم! گفت: آقاجان! اسب را زیاد سر تاخت نده! تو اگر هر 15روز هم یک دوتار بسازی، جایزه داری. گفت: حالا یکی را کی درست می کنی؟ گفتم: بعدازظهر بیا ببر. با هزار بگووبشنو قرار شد فردا بعدازظهر بیاید و دوتارش را ببرد.
یک چوب از حیاط سر شانه گرفتم و آوردم. خط کشیدم و بریدم. دیدم هنوز سی چهل کیلو وزن دارد. گفتم این تر است، حتما خشک بشود سبک می شود. گذاشتمش کنار بخاری که خشک بشود. فردا رفتم سراغش، دیدم نیم کیلو هم کم نکرده است. (می خندد)
فردا که شد، دوستم آمد و گفت: به به! تو که دوتار را درست کرده ای. تا آمد دوتار را بردارد، از سنگینی افتاد روی پایش. دل خور شد و گفت: مرد حسابی! یک تکه کنده را به من می دهی، می گویی دوتار است؟ دوتا فحش هم به هم دادیم و گذشت. فردایش یک دوتار از دوستش گرفته بود و آورد پیش من. گفت: داداش! آن چیزی که تو ساختی، دوتار نبود؛ دوتار این است.
ساز را که دستم گرفتم، دیدم خیلی سبک است. گفتم: آقا! خر ما از کر گی دم نداشت.(می خندد) گفتم: خودم و پدرم و پدرجدم هم نمی توانیم مثل این درست کنیم. گفت: چرا، می توانی. گفتم نمی توانم. گفت: امتحان کن؛ تو استاد تراش چوب هستی؛ بد است که می گویی نمی توانم. خلاصه کاری کرد که من به فکر امتحان کردن بیفتم.
دوتار را از او گرفتم و گفتم هرطوری باشد، مثل این را می سازم. خیلی کار را بالا و پایین کردم تا بتوانم دوتار خوبی بسازم.
بله. البته در اصل استاد من، استاد ذوالفقار عسکریان بود. خدا بیامرزدش. او دوتارزن بود و از ساختن دوتار سررشته ای نداشت، اما عیب و ایراد کار را خوب می فهمید. دوتار را که درست می کردم، می گفت: آقای حداد! اینجایش را بد ساختی.
من عیب کارم را می فهمیدم. همین جا روی کنده ای می نشست و دوتار را خوب نگاه می کرد و اگر عیبی می دید، می گفت. اگر هم عیبی نمی دید، آن وقت شروع می کرد به تارزدن تا ببیند خواندن دوتار (صدادهی آن) چطور است. نگاه که می کرد، می فهمید عیب کار کجاست. خدا او را بیامرزد. قدرش را ندانستیم.
بماند؛ کسی هم نبود که کار را یادم بدهد. باید از پیش خودم یاد می گرفتم. خدا حسن قلی رضوانی (استاد پیشکسوت دوتارسازی در مشهد) را بیامرزد. دوتارهایش حرف نداشت، اما دلش نمی خواست کار را به کسی یاد بدهد. وارد مغازه اش که می شدی، کار را که تعطیل می کرد هیچ، ابزارش را هم جمع می کرد. به همین دلیل هم بود که کسی نتوانست روی دستش بلند شود. تا او زنده بود، کسی نتوانست دوتاری مثل دوتارهای او بسازد. من وقتی کار را یاد گرفتم و سوار کار شدم که حسن قلی مرده بود.
من می گفتم تیشه زدن فایده ای ندارد؛ باید کار را جور دیگری انجام بدهم؛ برای همین شروع کردم به ساخت ابزار. هنوز هم خیلی ها به همان روش قدیم کار می کنند؛ با مشقت کاسه را خالی می کنند تا دوتار سبک شود. من گفتم چرا باید این قدر با سختی کار کرد. خدا به آدم یاد داده است که برای کارش ابزار بسازد. این ابزاری که حالا دوتارسازها از آن برای ساخت دوتار استفاده می کنند، همه اش ابداع من است.
در قدیم گودال می کندند و کاسه را می خواباندند داخل گودال تا تکان نخورد و بشود داخلش را خالی کرد. من گیره مخصوصی درست کردم که از چندطرف کاسه را محکم می گیرد و می شود راحت داخلش را خالی کرد. اره برقی را طوری تنظیم کرده ام که از اندازه معینی جلوتر نمی رود. برای همین است که توانسته ام کاسه را در تعداد زیاد درست کنم. الان که من کاسه درست می کنم، تقریبا کسی در این اطراف کاسه درست نمی کند. هرکس کاسه ای می خواهد، می آید از من می گیرد.
فقط عیب کار آنجاست که من نمی توانم دوتار بزنم و این بد است. دوتارساز باید دوتارزن باشد. این عیب کار من است. اگر من دوتارزدن بلد بودم، آن فوت استادی را هم در کارم داشتم، اما حالا ندارم. شما یک دوتارساز را پیدا نمی کنی که دوتارزن نباشد. من هم کار خدا بوده است که توانسته ام دوتار بسازم.
چندبار به استاد عسکریان گفتم: استاد! دوتارزدن را به من یاد بده. می گفت: استاد حداد! آخرش یادت می دهم؛ اما قسمت نبود. نشد.
بله. من چند شاگرد داشته ام که حالا همه شان دوتارسازهای قابلی شده اند. نمونه اش آقای طایی است که اول همین خیابان (خیابان شهیدغلامی در محله ساختمان) مغازه دارد. این آقای طایی به سن و سال از من بزرگ تر است. همین سال ها هم کار را شروع کرد، اما شکر خدا کار را یاد گرفت. غلامرضا بخشنده، دوتارنواز تربت جامی، هم یک سال شاگردم بود. خانه اش همین جا بود و یک سال می آمد کار را یاد بگیرد، الان کاشمر است.